سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرواز به عرش کبریا
هر فریب خورده را سرزنش نتوان کرد . [نهج البلاغه]
>>مهاجر ( سه شنبه 85/12/15 :: ساعت 11:4 صبح)

 

السلام علیک یا فاطمه الزهرا (علیها السلام)


 

سال 1366 که به مکّه مشرف شدم، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود؛ ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: «بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است.»


 

در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجّاج می گریستند، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد. ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است. از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آورده اند؟! کی مُحرم شده اند و خودشان را به عرفات رسانده اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ایشان را ببینم؛ ولی این بار جای او را خالی دیدم.

 

این موضوع را به هیچ کس نگفتم؛ چون می پنداشتم اشتباه کرده ام.

 

وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکّه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی باخبر شدم. در روز سوم شهادت ایشان، در کاروان ما مجلس بزرگداشتی بر پا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکّه دیده بود. همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته ای را به شکل آن شهید مأمور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد.


 

«سرهنگ عبدالمجید طیّب»


 


  نوشته های دیگران ()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ